احساس میکنم نسبت به کلمه استارتاپ اجحاف کردیم چون استارتاپها قرار است کیفیت زندگی را یک مرحله بهبود بدن و چیزی رو خلق کنن که قبل از آن نبوده، بنابراین ذاتا سخت و پرچالش هستند.
اما طوری برخورد کردیم که انگار استارتاپها محفلی برای کسبوکاربازی، منتور بازی، تیمبازی و پر کردن آخر هفتههاست.
معتقدم مدیریت یک کسبوکار به قدری سخت، پیچیده و خشن هست که فضای استارتاپی ما نخواست یا نخواستیم این زاویه از فضای کسبوکار را نشان دهیم. شما سرچ کنید استارتاپ یا startup احتمالا عکسهایی از دفتر کار خیلی شیک یا چند نفری که خوشحال و خندان پشت لپتاپشون در حال کار کردن هستن میبینیم. اما جان کندنهای موسسین، چانهزنی با سرمایهگذاران، تعارضات بین تیمی و دهها مسئله دیگه که هیچ وقت حرفی ازش زده نشد را نمیبینیم.
این اواخر برای تهیه بیزنس پلن یک شرکتی که احتمالا در آینده شروع به کار خواهد کرد، مطالعهای روی یک بیزنس پلن فنلاندی داشتیم. زحمت این کتابچه رو رکسانا کشید و ایشون برامون پیدا کردن، دستش درد نکنه.
کتابچه رو که نگاه میکردم به صفحهای رسیدم که به بررسی دلایل شکست استارتاپها پرداخته بود. خوب که به این آمارها نگاه کردم دیدم شاید چندتا از این موارد آنچنان در فضای کسبوکار ما تاثیری نداشته باشه، اما باقی موارد از اهمیت بالاتری برخودار بودن.

دلایل شکست استارتاپها چه بود؟
عدم نیاز بازار به خدمت یا محصول
اگر یک حساب سرانگشتی داشته باشیم خواهیم دید که خیلی از استارتاپهایی که طی دو سه سال اخیر شروع به کار کرده بودن الان دیگه وجود ندارند. یکی از دلایلی که این استارتاپها الان حضور ندارن عدم نیاز بازار به محصول یا خدمتشون بود.
استارتاپشون در حد یک ایده بود، همین.
هیچ نیازی رو برطرف نمیکردن یا فکر میکردن که نیازی رو رفع میکنن اما وقتی وارد بازار شدن متوجه شدند که محصولشون خریدار نداره یا به زبان سادهتر چیزی رو ساختن که بازار بهش احتیاجی نداشت.
تمام شدن پول
استارتاپ مثل مغازه نیست. وقتی یک نفر مغازهای در یک پاساژ یا خیابانی افتتاح میکنه، میدونه از روز اول احتمال فروش کالاهاش وجود داره چون افرادی هستن که ویترین رو تماشا کنن ، وارد مغازه بشن و خرید کنن.
اما ذات استارتاپها اینگونه نیست، بلکه ابتدا باید پایش هزینه کنی، خاک خوب برایش پیدا کنی، خوب آبیاری کنی، نور خوب بتابی تا بهت میوه بده. متاسفانه در بسیاری از استارتاپها بودجه ناکافی بهشون اجازه نمیده که به مرحله چیدن میوه برسن. قبل از شکوفه زدن میمیرن.
نداشتن تیم درست و حسابی
کاملا شهودی و بدون داشتن هیچ آماری، فکر میکنم یکی دیگر از دلایل بسیار مهم شکست استارتاپها کمبود همتیمی مناسب هست. به شخصه استارتاپهای زیادی رو دیدم که علیرغم بازار خوب و پول خوب، فقط بخاطر همتیمی به درد نخور! شکست خوردند.
استارتاپ بقچه یکی از استارتاپهایی بود که طبق گفته بنیانگذارش، همتیمیهای با روحیه کارمند مآبانه باعث شکست این استارتاپ شدند، تمام دلیل نبود ولی یکی از دلایل مهمش بود. +
نداشتن دانش مالی و حقوقی
ایران از لحاظ سختی کسب و کار در رتبه ۱۲۰ قرار دارد. +
از گرفتن مجوزها که بعضا تا دو سال هم طول میکشه صرف نظر کنیم، قوانین مالیاتی، حقوقی و تامین اجتماعی از جمله تهدیدهایی هست که هر ثانیه کسبوکار رو تهدید میکنه. دارایی و تامین اجتماعی جریمههای سنگینی روی تخلفات اعمال میکنه، تخلفاتی که عمدتا از سر بیدانشی رخ میده نه اینکه بخواهیم از قانون فرار کنیم. جریمهها نیز به حدی سنگین است که کسب و کار را تا مرز تعطیلی میکشاند.
همکاری دارم که سابقه مدیریت یک شرکت نرم افزاری را داشت و فقط به دلیل همین موارد، هر چه سود کردند را به دارایی پرداخت کردند، همین کافی بود که عطای کسب و کار رو به لقاش ببخشند.
در شرایط کنونی فضای کسب و کار ما، نظم مالی، داشتن مشاور مالی و حسابدار خبره، آشنایی با موارد حقوقی و قوانین سازمان تامین اجتماعی از جمله مواردیست که بهتره به آن توجه بیشتری داشته باشیم.
از دست دادن تمرکز
در دنیای کنونی، هیچ چیز نیست که بخواهیم و در بازار وجود نداشته باشه ( کاری ندارم که توان خریدش رو داریم یا نداریم) اما هر چه بخواهیم هست. حالا فکرش را بکنید که یک کسب و کار تمرکزش رو از چیزی که در حال ارائه دادن هست برداره و پراکندهکاری کنه.
عدم تمرکز باعث میشه رقبای هوشمند از عدم تمرکز ما استفاده کنن و به همون بخش از بازار که تمرکزمون رو برداشتیم به مشتریان خدمات بهتری ارائه کنن و سهم ما رو بگیرن.
به نظرم اپل و سامسونگ دو نمونه خوب برای تمرکز و عدم تمرکز هستند.
سامسونگ طیف وسیعی از محصولات اعم از لوازم خانگی تا اسمارتفون رو فقط با یک برند (سامسونگ) داره اما اپل دارای تمرکز بیشتر روی گوشی آیفون و مکبوک داره.
با این وجود درآمد سامسونگ حدود ۲۰ درصد از اپل کمتر هست. + +
مشکلی که در استارتاپها وجود داره این هست که تمرکز روی بازار و محصول ندارن و دائما تمرکزشون رو از یک بازار به بازار دیگه از دست میدن.
این همه فروشگاه اینترنتی هستند اما خیلیها میخواهند همه چیز به همه مردم ایران بفروشند و از دیجیکالا جلو بزنند اما بعد از مدتی یا درجا میزنند یا تعطیل میکنند.
عدم شناخت مشتری
مشتری قبله عالم است! به نظرم بدون شناخت مشتری و پرسونا حتی آب هم نخوریم. یکی از دلایلی که ممکنه استارتاپها با شکست مواجه بشن بازاریابی ضعیف هست، یک بخش از بازاریابی ضعیف هم عدم شناخت کافی از مشتری است.
وقتی مشتری را نمیشناسیم از کجا بدانیم چه نیازی از او را باید تامین کنیم؟ (متاسفانه هنور نگرش “محصول» مشتری” وجود داره، یعنی اول محصول را تولید میکنیم و بعد برایش دنبال مشتری میگردیم. در صورتی که قبل از آن باید STP را مشخص کنیم و بعد برایش کالا یا خدمت عرضه کنیم)
کلام آخر
اینهایی که گفتم به هیچ وجه نسخهپیچی برای کسانی که دنبال راهاندازی کسب و کار هستند نیست اما با توجه به تجربیاتم فکر میکنم اینها مهمترین دلایل شکست استارتاپهای ایرانی هست و اگر این چند مورد را رعایت کنیم احتمالا پنجاه درصد مسیر را با موفقیت طی خواهیم کرد.
مرسی از اینکه این قدر خوب نوشته بودید، من یک چیز دیگه رو هم که تو استارت آپ ها دیدم این بود که اصلا نظمی در کار نداشتند، حتی زمانی که پول هم داشتند ( یا مال خودشان بود یا از سرمایه گذار) نمی دونستند قرار این پول را چطور خرج کنند یا چطور باید ادامه ی مسیر را بروند و به جای اینکه روی محصول تمرکز کنند روی سرمایه گذار تمرکز کرده بودند تا سرمایه ی بیشتری را جذب کنند. من اسمش را می گذارم بدون برنامه بودن. این با عدم تمرکز البته تفاوت دارد؛ در عدم تمرکز تیم نمی دانند داره چه کار می کنه و مرتب از این شاخه به آن شاخه می پره اما در بی برنامه بودن نمی دانند قراره به کجا برند و چطور باید مسیر را طی کنند.
“همتیمیهای با روحیه کارمند مآبانه” ؛ عالی گفتی
بسیار عالی بود
شناخت بازار هدف،نکته پررنگیه که این روزا رقابت های سختی رو بوجود آورده؛عدم دانش کافی مزید بر علت خیلی از مشکلات نام برده است.